چکیده:
تحقیق حاضر به تاریخچه روابط دو کشور ایران و آمریکا و تلقی نخبگان سیاسی هر دو
دولت از این روابط پرداخته است. ایده اصلی مقاله این است که نخبگان ایرانی به دنبال نیروی
سوم و جایگزین کردن آن برای توازن قوا میان قوای روس و انگلیس در ایران بودهاند و
نخبگان آمریکایی هم در عین انگیزههای متفاوتی که برای این رابطه داشتهاند. بیش از هر چیز
در پی کسب مقبولیت در عرصه سیاست بینالمللی و منطقهای در جنوب غرب اسیا بودهاندء
تا از این طریق بتوانند اهداف امپریالیستی خود را محقق سازند. این مقاله ضمن مفروض
گرفتن سیاست خارجی برای ایرانء به تقاطعیابی آن با اصول سیاست خارجی ایالات متحده
در خاورمیانه در مقطع زمانی قرن ۱۹ تا پیش از جنگ جهانی دوم پرداخته است.
خلاصه ماشینی:
همزمان با به سلطنت رسيدن ناصرالدين شاه و شدت گرفتن رقابت روسيه و انگلستان در ايران ، دولت مردان ايراني تصميم گرفتند که با توجه به ويژگي برخي کشورها از جمله اتريش ، فرانسه ، سوئد، بلژيک ، آلمان و بال خره ايالات متحدة آمريکا از اين کشورها به عنوان نيروي سوم در سياست خارجي ايران بهره برداري کنند (شميم ، ١٣٨٤: ٢٦٦).
٣. راهبردهاي سياست خارجي آمريکا تا سال هاي پايان قرن نوزدهم آمريکا به دل يل خاصي که به طور عمده جنبه داخلي داشت و به مسأله ايجاد ساختار سياسي و توسعه اقتصادي و صنعتي اين کشور تازه تأسيس يافته ارتباط مي يافت نوعي خط مشي و استراتژي را در سياست خارجي خود اعمال مي کرد که مبتني بر نوعي عدم مداخله صريح و علني در امور ساير کشورها بود.
لذا به دنبال درخواست کمک ايران از آمريکا، وزيرمختار اين کشور در تهران در تاريخ ١٥ نوامبر ١٩١٨م / ١٣٣٦ق طي گزارش به وزارت امورخارجه آمريکا متذکر شده بود که »خسارات و صدمات وارده به ايران بيشتر از کشورهاي بي طرف ديگر است که در طول جنگ شرکت کرده اند و اکنون اميد ايران به ايالات متحده آمريکاست « (ذوقي ، ١٣٦٣: ٢٢٤).
او در نامه اي که به »ديويس « سفير آمريکا در انگليس به تاريخ ٢٠ اوت ١٩١٩ نوشت گفته بود: »موافقت نامه ايران و انگلستان اثرات بسيار نامطلوبي را در اينجانب و شخص رئيس جمهور داشته است و لذا مايل نيستم که از وزيرمختارمان در تهران بخواهيم که با وزيرمختار بريتانيا همکاري کند و يا از وي بخواهيم که نظر دوستانه اي را درمورد اين موافقت نامه ابراز کند« (الکساندر و آلن نانز، ١٣٧٨: ٥٢- ٥٣).