چکیده:
تمثیل در زبان و ادبیات فارسی از جایگاه ویژهای برخوردار است. به طوری که بسیاری از شاهکارهای ادب پارسی به زیور تمثیل آراسته است. گل و نوروز اثر فاخر و ارزشمند خواجوی کرمانی نیز از آن بی بهره نمانده، در واقع سرایندهی این منظومه با رویکرد تمثیلی این اثر را آفریده و تمثیل بر کل فضای داستان سایه گسترده است. گاهی در قالب حکایت و گاهی در قالب ضرب المثل. با بررسی و تحلیل نشان دادیم که نوروز: تمثیل سالک، گل: تمثیل معشوق، کشمیری: عارفی که از معشوق نشان دارد، پدر: مادیات و تعلقات، مهر سب حکیم: عقل، دو مرغ سبز: ندای غیبی، سفر: سیر و سلوک، اژدهای سیاه: نفس اماره و کشیش: پیر غیبی هستند. شاعر در پایان حکایات از ضرب المثل و چاشنی عرفان نیز استفاده کرده است.
Allegory has a special place in Farsi language and literature. So lots of Persian literature works have allegory. GOL & NOROUZ the valuable work of KHAJoI KERMANI also benefits allegory. Indeed the writer of this work has used allegory in this work and allegory is used in whole story, sometimes as a story and sometimes as a proverb. With analysis and we have shown that NOROUZ shows a good person and GOL shows the beloved person, KESHMIRI is a person with signs of the beloved, father means money and belongings, HAKIM index shows wisdom, two green birds shows secret sound, travel means to go through, black monster means bad willing, priest means old person. Also the poet at the end of the stories has used proverb and mysticism.
خلاصه ماشینی:
با بررسي و تحليل نشان داديم که نوروز: تمثيل سالک ، گل : تمثيل معشوق ، کشميري: عارفي که از معشوق نشان دارد، پدر: ماديات و تعلقات ، مهر سب حکيم : عقل ، دو مرغ سبز: نداي غيبي، سفر: سير و سلوک، اژدهاي سياه : نفس اماره و کشيش : پير غيبي هستند.
نوروز در اولين نگاه کشميري را اين گونه ميبيند: چو نوروز جهان افروز را ديد تو پنداري که در شب روز را ديد ج فروزان از رخش فر الهي درو روشن نشان پادشاهي (همان : ٣١) که يادآور اين بيت مولاناست در داستان تمثيلي شاه و کنيزک: ديد شخصي فاضلي پر مايه اي آفتابي در ميان سايه اي (مولوي، بي تا: ٦) معرفي کردن جهان افروز خويش را و ماجراي سفري که داشته است : جهان افروز کشميريست نامم فراخاي جهان پيموده گامم به شهر خويش بودم شهرياري سرير سروري ر تاجداري ج زناگه دولت از من روي بنهفت سپهر کژ نظر با من برآشفت نهادم روي در غربت به ناچار گهم منزل به دشت وگه به کهسار ج ج چو چين زلف هندوي دلارام به روم افکند دور چرخم از شام جهاني يافتم از پير و برنا ز شيدايي گرفتم کوه و صحرا ج به بوي گل چو بلبل گشته سرمست نهاده جان چو ساغر بر کف دست بپرسيده ز پيري کار ديده ز دست دهر شربت ها چشيده که اي جاسوس احوال نهاني بگو زين قصه با من آنچه داني جوابم داد کائن در سفتني نيست چه گويم که اين حکايت گفتني نيست همان بهتر که اين معني نجويي وگر جويي به ترک خود بگويي (همان : ٣٢) يعني در راه معشوق بايد از خود گذشت .