چکیده:
بیشتر فیلسوفان مسلمان معتقدند که انسان مرکب از نفس مجرد و بدن است و نفس مجرد حقیقت او را تشکیل میدهد. لازمۀ پذیرش تجرد نفس این است که نفس مجرد که با مرگ از بدن جدا میشود، اولاً بدون نیاز به بدن میتواند به حیات خود ادامه دهد؛ ثانیاً برای بقا به عامل بیرونی نیاز ندارد. در مقابل، آنچه از قرآن برداشت میشود این است که انسان فینفسه باقی نیست و با مرگ از میان میرود؛ ازاینرو ادامه زندگی انسان پس از مرگ وابسته به خداوند است و اوست که با قدرت خود همه یا برخی از انسانها را زنده نگه میدارد یا پس از فاصلهای زمانی، بار دیگر زنده میکند. روش این مقاله ترکیبی است از تحلیل منطقی لوازم نظریۀ تجرد نفس و بررسی دلالت آیات محوری قرآن درباره مرگ و مقایسه این دو. هدف این مقاله نشاندادن این است که نظریه فلسفی تجرد نفس با برخی از آموزههای قرآنی درباره مرگ و زندگی اخروی سازگار نیست.
A majority of Muslim philosophers believe that the human is composed of an immaterial soul and a body, where his nature is constituted by the immaterial soul. The immateriality of the soul implies that after its death and detachment from the body, the immaterial soul will survive without a need for a body, on the one hand, and will need no external factors for its survival, on the other. What is implied by the Quran, however, is that the human does not survive by itself and is annihilated with death. Thus, the human posthumous survival depends on God who gives a new life to some or all people with His power or revives them after an interval. The method of this paper is a composition of a logical analysis of the implications of the theory of the immateriality of the soul and a consideration of the implications of central Quranic verses concerning death, as well as a comparison between the two. The paper aims to show that the philosophical theory of immateriality of the soul is not compatible with some Quranic doctrines concerning death and afterlife.
خلاصه ماشینی:
از سوی دیگر، هرچند قرآن بهصراحت به این مسئله فلسفی نپرداخته است، از قرآن چنین برداشت میشود که انسان فینفسه باقی نیست و با مرگ از میان میرود؛ اما ادامه زندگی انسان پس از مرگ وابسته به خداوند است و اوست که با قدرت خود همه یا برخی از انسانها را زنده نگه میدارد یا پس از فاصلهای زمانی بار دیگر آنها را زنده میکند.
در این مقاله پس از توضیح مختصری درباره دو دیدگاه پیشگفته در مسئله تجرد نفس، نخست نشان میدهم که بر اساس نظریه تجرد نفس، بقای نفس به خودی خود لازم است و نفس موجود برای بقا به عامل جدیدی نیاز ندارد و با مرگ رخدادی پدید نمیآید که به تجدید حیات نیاز داشته باشد.
با توجه به اینکه مادی انگاران که جوهر مجرد را انکار میکنند، فساد بدن جسمانی را عامل ازمیانرفتن انسان میدانند، میتوان نتیجه گرفت که در این استدلال ابنسینا آنچه نفی آن سبب نفی فساد انسان و عامل بقای انسان است، مادیبودن انسان و قیامداشتن نفس به بدن است؛ پس با تجرد نفس، سببی برای فساد نفس نیست و انسان باقی است.
وجه استدلال به این آیه آن است که اگر نفس مجرد بود و مرگ تنها جداشدن نفس از بدن بود، با مرگ، انسان زنده و باقی میماند و صرفاً از نوعی زندگی به نوعی دیگر منتقل میشد و دلیلی برای ناپسندبودن آن وجود نداشت.
Oxford Readings in Philosophical Theology, Vol. 2: Providence, Scripture, and Resurrection, Ed.