چکیده:
عطار میگوید آنچه در عرفان اهمیت دارد. همین راه یافتن و حرکت است و تا کسی عاشق نباشد و عشقش به مرحله
درد نرسیده باشد، پای در راه پرخون سیر و سلوک نخواهد گذاشت و اهل درد نخواهد شد. زیرا که درد یک تحفه و جذبه
الهی است که هر کسی لیاقت برخورداری از آنرا ندارد. پس باید سالک از عادات و نفس خود بیرون آید و آئینه دلش را با
عشق جلا دهد تا شایستگی درد عشق را پیدا کند و سپس در آن درد به سوز و گداز بپردازد تا آتش عشق زوائد وجودش را
زائل کند و داغ درد را به سینهاش نهد و او را چنان مجروح سازد که بوی سوختن از جگرش برخیزد تا انسانی کامل گردد و
دارای سخنی نافذ شود حافظ نیز چون عطار هنر عشق را غمی میداند که مایه کمال انسان است، پس باید سالک در آن
آتش غم بسوزد تا از خود غائب شود تا تاب تحمل دشواری عشق را پیدا کندو سالک باید درد عشق خود را از طبیبان
مدعی و نامحرم پنهان کند تا پیر مسیح دمی را بیابد و درد ازلی خویش را با او در میان نهد. زیرا که این صوفی و شأن را
اهل درد نمیداند.
خلاصه ماشینی:
پس باید سالک از عادات و نفس خود بیرون آید و آئینه دلش را با عشق جلا دهد تا شایستگی درد عشق را پیدا کند و سپس در آن درد به سوز و گداز بپردازد تا آتش عشق زوائد وجودش را زائل کند و داغ درد را به سینهاش نهد و او را چنان مجروح سازد که بوی سوختن از جگرش برخیزد تا انسانی کامل گردد و دارای سخنی نافذ شود حافظ نیز چون عطار هنر عشق را غمی میداند که مایه کمال انسان است، پس باید سالک در آن آتش غم بسوزد تا از خود غائب شود تا تاب تحمل دشواری عشق را پیدا کندو سالک باید درد عشق خود را از طبیبان مدعی و نامحرم پنهان کند تا پیر مسیح دمی را بیابد و درد ازلی خویش را با او در میان نهد.