چکیده:
در این مقاله تجلیات قدسی خورشید به عنوان نماد ذات اعظم در سه شاهکار بزرگ منظوم ادب فارسی،شاهنامه فردوسی،کلیات خمسه نظامی و منطق الطیر عطار مورد بررسی قرار گرفته و گونههای مختلف قداست خورشید با اساطیر ایران،چین،هند،مصر،یونان،و...نیز برخی از ادیان پیش از اسلام مطابقت داده شده است. موارد موردنظر در این مقاله عبارتند از:بررسی خورشید به عنوان نمادی از ذات خداوند،فرهمند بودن خورشید،تشابه ساختاری خورشید به مرغ و سیمرغ علی الخصوص در منطق الطیر عطار،فرآیند مرگ آیینی روح ومردن پیش از مرگ جسمانی با الهام گرفتن از طلوع و غروب خورشید،رمزپردازی خورشید به عنوان نظام روزانه روح و همسانی خورشید با روح،تمهیدات زمانی اسطوره با مقیاسهای طلوع و غروب خورشید و نقش خورشید در تعیین محدودههای مکانی اسطوره که تمام این موارد با شواهدی از سه متن مذکور مطابقت داده شده است.
خلاصه ماشینی:
(مزامیر داود،مزمور 48،آیه 11) در متون ادبی مورد بحث ما نیز از خورشید تحت عنوان فرمانروا،نیر اعظم، پادشاه هفت اقلیم،شاهنشاه صبح،شاه انجم،سلطان مشرقی یاد شده است و به پادشاهی آن اشاره کرده است؛از این جمله میتوان به شواهد زیر استناد کرد: به عشق هوا بر زمین شد گوا به نزدیک خورشید فرمانروا (فردوسی،ج 6،6691،ص 612).
(اوپانیشاد، 6531،ص 971) در سخن فردوسی نیز از چشم خورشید بطور ناخودآگاه یاد شده است: از آواز گردان و باران تیر همی چشم خورشید شد خیر خیر (فردوسی،ج 4،6691،ص 061) تشابه ساختاری با مرغ و سیمرغ و همسانی اسطورهای آن با ققنوس نیز حکایت از رمزگراییهای روح و نفس انسان دارد چنانکه در آثار بزرگانی چون ابن سینا، غزالی،عطار،سهروردی و برخی منابع دیگر نمایانده شده است و این تمثیل در رمزپردازیهای آیینی برای فرآیند مردن پیش از مرگ و حیات دوباره به کار رفته است چنانکه در اساطیر مصر،ققنوس،شکل شخصیت یافته خورشید درحال طلوع تصور شده است.
(ویو،ژ،2731،ص 211،911) این تشبیه ساختاری در متون ادبی موردنظر ما به صراحت بیان شده چنانکه در منطق الطیر،خورشید رمز سیمرغ قرار گرفته است: برو مرغ پران چو خورشید دان جهان را از او بیم و امید دان (فردوسی،ج 1،6691،ص 222).
(کریستی،آنتونی،3731،ص 301) تقارن خورشید با کوه که در متون ادبی ما بیشتر کوه البرز موردنظر است،به کرات مطرح شده و در بیشتر موارد این تقارن در قالب تمهیدات زمانی اسطوره بازتویی شده است که در بخش مربوط به آن در همین فصل به تفصیل از آن سخن خواهیم گفت: سر از البرز برزد قرص خورشید جهان را تازه کرد آیین جمشید (نظامی،خسرو و شیرین،2631،ص 95) دگر ره شادمان میشد به امید که برنامَد هنوز از کوه خورشید (همان،ص 39).