چکیده:
سیاست خارجی ایران از دیدگاههای مختلف بررسی شده است.برخی معتقدند که بیطرفی تنها سیاست ممکن بوده و تأکید میکنند که اشغال ایران اجتنابناپذیر بوده است.آنها این موضوع را از دیدگاه موقعیت استراتژیک ایران بررسی کردهاند.برخی دیگر هم بر این باورند که رضا شاه نتوانست در اثناء جنگ جهانی در برابر متحدین و متفقین سیاستی منسجم اتخاذ کند.چنین سیاست ضعیفی بیشتری به سبب وابستگی رضا شاه نسبت به قدرتهای بزرگ اروپا به ویژه انگلستان پدید آمد. با عبور از چنین دیدگاههایی،مقالهء حاضر درصدد شالودهشکنی منطق درونی سیاست بیطرفی ایران در جنگ جهانی دوم است.مقاله استدلال کرده است که تحلیل سیاست خارجی ایران در آستانهء جنگ جهانی دوم کافی نسبت،بلکه تحلیلگر تاریخی باید به سیاست دلجویی انگلستان نسبت به آلمان از سرآغاز تا پایان آن توجه کند.با حملهء آلمان به اتحاد شوروی و بینتیجه بودن سیاست دلجویی، زمینهها برای تغییر سیاست کشورهای مهم همانند انگلستان و اتحاد شوروی فراهم شد تا بلکه بتوانند واقعیتهای جدید را مهار کنند.در وضعیتی که تصمیمهای تغییریابندهء کشورهای بزرگ ممکن بود با واقعیتهای تلخ انطباق یابد،رضا شاه نتوانست خود را با چنین روندی تطبیق دهد.
خلاصه ماشینی:
"این موضوع بدان معنا نیست که در اوضاع جدیدی که انگلستان در سطح منطقهای ایجاد کرده بود،رضا شاه نتوانست از حضور آلمانها در زمینهء نوسازی و بازسازی ایران استفاده کند یا از طریق میدان دادن به آلمانها نفوذ کمونیسم را در ایران تعدیل کند،بلکه نکته این است که تمرکزگرایی،فقدان دیوانسالاری قدرتمند و باستانگرایی رضا شاهی سامانهای هدایت شده بود که در حد خود مشروعیت و موجودیت نیروی سوم را به عنوان نیروی سوم زیر سؤال میبرد.
از یک سو حضور آلمان میتوانست نقش انگلستان را در امور ایران موازنه کند و از سوی دیگر آلمانها با فرض نوسازی ایران در چارچوب سیاست خارجی اتحاد جماهیر شوروی عمل میکردند،همان گونه که در کنگرهء دوم بینالملل سوم آمده بود.
حضور آلمان که میبایست به عنوان عاملی شفابخش و حافظ وضع موجود عمل کند و گفتمان مسلط جدید را پاس دارد به عاملی تهدیدزا و خطرناک برای شوروی و به ویژه انگلستان تبدیل شده بود که منافع هردو قدرت و نظام گفتمانی مسلط را تهدید میکرد.
در متن تاریخ بیست ساله،چهار بازیگر اصلی با یکدیگر رویاروی میشدند و گسترش گفتمانی خود را در ایران چارهجویی میکردند: الف)انگلستان رویکرد سنتی قدرت و راهبردهای آنان را کافی نمیدانست؛بنابراین به تمرکزگرایی سیاسی،ویژگیهای شخصیتی فردی که تمرکزگرایی را به حرکت درخواهد آورد و کنترل نیروهای اجتماعی در پرتو آریاگرایی توجه کرده بود و در بعد جهانی نیز از نفوذ تدریجی آلمان برای پیشبرد مقاصد خود در برابر دشمنان به ویژه اتحاد جماهیر شوروی سود میجست."