چکیده:
ایدئولوژی مدیران،به همراه توانائیهای علمی آنها مهمترین نقش را در شکلگیری فرهنگ کاری آنجامعه و سازمان ایفا میکند. مدیرانی که سازمان تحت نظارت خود را به سوی ورشکستگی سوق میدهند،منفینگر هستند.3-استراتژی تحول سازمان از وضع فعلی به وضع مطلوب و دلخواه. بکهارد که از پژوهشگران بنام و پرآوازه است،چهار نوع استراتژی برای ایجاد تحول و مدیریت تغییر، شناسایی و معرفی نمود. الف-تغییر در آنچه سازمان را به حرکت درمیآورد.مانند تغییر نگرش و دیدگاه مردم و جامعه نسبت به عامل یا عواملی دیگر. ب-تغییر بنیادی در روابط بخشهای سازمانی ج-تغییر اساسی در روشهای انجام کار در تغییر فرهنگی در هنجارها و ارزشها مثلا تشویق و تقویت فرهنگ خوداتکایی به جای فرهنگ خودکم- بینی و وابستگی.اکنون این پرسش مطرح است که نقش مدیریت مؤسسات فرهنگی در تحول سازمانها به منظور توجه ویژه به سرمایههای اجتماعی و ثروتسازی در ابعاد اجتماعی چیست؟واقعیت امر این است که مدیریت فرهنگی میتواند نقشی استراتژیک در طراحی و اجرای استراتژیهای تحول و توسعه(با استحکام بخشیدن هرچه بیشتر به سرمایههای اجتماعی و فردی نظیر تقویت ارادهها ارتقاء تلاش و کوششهای سازنده جلب توجههای اجتماعی به صرفجویی و مصرف بهینه،متوسل شدن به اخلاق توسعه تقویت روحیه همکاری و تعاون و قانونمندی،برقراری امنیت روحی و روانی،تقویت روحیه ایثار و مقدم کردن دیگری برخورد در بهرهمندی از نعمات موجود و غیره بر عهده دارد). اینگونه مؤسسات میتوانند با تجزبه تحلیل و شناسایی مسائل مربوط به مردم،خصوصا پرسنل سازمانها، نهادها و ادارات پرداخته و آن دسته از موضوعات مربوط به منابع و سرمایههای انسانی که نقشی قابل توجه در موفقیت استراتژیها را دارند را مشخص،به موقع آن را برجسته نماید تا حرکت توسعه و ثروتسازی اجتماعی گردد. چنین مؤسساتی میتوانند در زمینههای مختلف فعالیتها و فرایندهای کاری توصیههای مؤثری ارائه دهند.از جمله میتوانند مشکلات و مسائل احتمالی را پیشبینی و قبل از اینکه جدی شوند به آنها پرداخته،پادزهر فرهنگی لازم را تزریق و از خسارات و زیانهای احتمالی جلوگیری کنند. برای این منظور و برای تحقق این آرمان و آرزو قبل از پرداختن به هرگونه تحولی،مدیریت فرهنگی شرط اصلی و اساسی است. تحول فکری دولتمردان و مدیریت مؤسسات فرهنگی انتظار این است که رویکرد فکری مدیران هرچه بیشتر بر ایدهآلهای آرمانهای انسانی،اجتماعی و علمی منطبق باشد. در جهان پررقابت امروز جوامع و سازمانهایی پایدار میمانند که برنامههایی با دیدگاه بلندمدت را پایهریزی کنند.فرهنگ فکری یک جامعه و سازمان،عنصر کلیدی برای رسیدن به موفقیت بلندمدت است.پس از آنکه مفاهیم کلی و فلسفی در مدیریت سرمایه انسانی طراحی و تدوین گردید،نوبت تدوین استراتژیها میرسد،در تدوین استراتژیها باید به دو سطح توجه شود.اولین سطح استراتژیهای سازمانی و دومین سطح استراتژیهای کارکردی است. استراتژیهای سازمانی در مدیریت سرمایه انسانی،معمولا چهار استراتژی اصلی را شامل میشود که عبارتند از:1-استراتژی توسعه سازمانی.2-استراتژی مدیریت فرهنگی.3-استراتژی مدیریت تغییر.4-استراتژی توسعه روابط کاری. استراتژی توسعه سازمانی به برنامهریزی و اجرای برنامههایی مربوط میشود که برای افزایش اثربخشی عملکرد سازمان طراحی میگردد.این استراتژی شامل استراتژیهایی برای طراحی فرایندهای سازمانی و برنامه توسعه سازمانی،جهت تغییر شکل سازمانی و مدیریتگذار از وضعیت موجود،به وضعیت مطلوب یا دلخواه (احیانا فرهنگ محور)است. به این ترتیب در طراحی استراتژیهای توسعه سازمانی حد اقل باید به طراحی و تدوین سه استراتژی زیر پرداخت: 1-استراتژی افزایش اثربخشی سازمان(تا ما را به اهداف و آرمانها برساند). 2-استراتژی بهبود فرایندهای فعلی سازمان و ارتقاء آن.
خلاصه ماشینی:
برای آنکه موارد فوق بهتر تبیین گردد لازم است در مورد هرکدام توضیح داده شود: الف:داشتن اراده توسعهیافتگی و خودباوری فردی و اجتماعی اولین حرکت برای ایجاد توسعهیافتگی و تولید ثروت داشتن خودباوری و اراده جهت توسعه میباشد تا بتوان از حد اقل منابع و فرصتها حد اکثر فایده و نتیجه بدست آید،این بدان معناست که یک ملت باید قبول کند که میتواند با امکانات و سرمایههایی که دارد هرچند اندک خودش را هرچند محدود،بطرف توسعه هدایت کند.
آنگاه با توجه به شرایط توسعهیافتگی هر کشور،فعالیتها در بخشهای مختلف باید به ترتیب اهمیت ارزش خود را داشته باشند،بدینصورت هر کار و فعالیت جایگاه واقعی خود را برای توسعه کشور براساس ارزشی که دارد بدست میآورد و از طرفی جامعه نیز خود را بطرف باارزشترین کارها سوق داده و در نهایت توسعه پویا در راه صحیح،بدون اتلاف انرژی و زمان،قرار خواهد گرفت.
3-پاداش هرکس براساس ارزش فعالیت انجام گرفته،داده شود:اگر در یک جامعه هر شخص نتیجهء سعی خود را به دلیل نداشتن عدالت اجتماعی به عنوان یک ارزش و فرهنگ نبیند قطعا مأیوس شده و کوشش خود را ادامه نخواهد داد،و یا با سستی دنبال خواهد کرد و بالعکس اگر نتیجه فعالیت خود را تا آنجا که امکانات مملکت اجازه بدهد بنحو مطلوب بدست آورد قطعا سعی خود را چند برابر کرده و بر تلاش خود میافزاید و این بزرگترین سرمایهء یک مملکت خواهد بود.