چکیده:
منظر تاجیکستان غزل سعدی و حافظ به گوش میرسد.ولی این تعریف در مورد شاعران 400-500 سال اخیر این دو حوزه مصداقی ندارد و دانشجویان و دانشپژوهان تاجیک و ایرانی آگاهی اندکی از زندگی و آثار قلمکشان این دوران کشور مقابل در اختیار دارند. خوشبختانه با استقلالیت تاجیکستان(سال 1991 م)و گشائه شدن سفارتخانههای تاجیکستان و ایران در تهران ودوشنبه،روابط میان این دو کشور هم خون و همنژاد در تمامی زمینهها به خصوص در زمینهی فرهنگی،گسترش چشمگیری یافت. رفتوآمد هیأت علمی و فرهنگی،برگزاری کنفرانس و سمینارها در موضوعات مختلف، زمینه آشنایی و شناخت بیشتر میان همزبانان را فراهم کرد.طی این سالها،مقاله و رسالههای ارزشمندی در تاجیکستان راجع به وضع ادبی و قلم به دستان سدههای اخیر ایران روی چاپ آمد که خدمت شایانی است برای شناساندن ادیبان ایرانی به تاجیکان. در ایران هم،محققان توجه و علاقه خاصی به ادیبان تاجیک ظاهر کردند که در این زمینه میتوان به انتشار کتابهای«چشم انداز شعر امروز تاجیکستان»1،خورشیدهای گمشده2 و چندین کتاب و زساله و مقالهی دیگر اشاره کرد. ضمن قدردانی از همه کسانی که در اینجاده زحمت کشیدهاند،این حقیقت را هم نمیتوان کتمان کرد که کارهای انجام شده در تاجیکستان و ایران در جهت چاپ و انتشار آثار ادیبان کشورهای یکدیگر ناکافی است و به هیچ وجه نمیتوان آن را جبران دوریهای 500 ساله نامید.لذا امید است،هم مسؤولین حکومتی و هم محققان و اندیشمندان تاجیک و ایرانی در آینده راجع به آموزش آثار ادیبان کشور یکدیگر و معرفی آنها به مردم،همت بیشتری به خرج دهند.رسالهای که اینک در دست دارید گامی است در همین راستا. نمو یافت و عالمگیر شد.به عقیده شرقشناس معروف چک،ایرژی بچکا:«سرنوشت تاریخی این دو گروه(ایرانیان باختری و خاوری)از زمانهای باستان با یکدیگر پیوند ناگسستنی داشته وسبکهای آثار ادبی آنان به ویژه در قرنهای 9 تا 15 میلادی (قرنهای سوم تا نهم هجری)به هم پیوسته و از یکدیگر جدا ناپذیر بود»1و یا به عباره محقق شناخته ایرانی،شفیعی کدکنی:زبان فارسی در پهنای جغرافیایی وسیعاش(از ایران و آذربایجان گرفته تا ماوراء النهر و فارس و هند)تابع یک جریان بود و شاعران بزرگی که کار آنها سرمشق ادیبان هر قرنی شمرده میشد،همان یک گروه معینی بودند.2 اما از اوایل قرن دهم هجری یک مرزبندی قویای میان ایران و ماوراء النهر به وجود آمد که عامل آن روی کار آمدن صفویان در ایران(905-1135)1وشیبانیها در ماوراء النهر(1599-1500)بود.این دو دودمان به لحاظ سیاسی و مذهبی اختلافات شدیدی با یکدیگر داشتند وجنگهای خونینی هم میان آنها به وقوع پیوسته است که بحث مفصل در این موضوع از مجال این نوشته بیرون است.الغرض،تأثیر این مرزبندی سیاسی بر ادبیات و ذوق و سلیقه به تدریج بیشتر و بیشتر شد تا آنکه این«خاک غزل پرور»2و این«دیار عشق و شعر و شرع»3را از هم جدا و به دو حوزه مستقل تقسیم کرد. شگفت این که پس از صفویان و شیبانیها نیز تلاشی برای ایجاد وحدت میان این دو خطه فارسیگو ازسوی امرا و سلاطین دور،صورت نگرفت(چون با منافع سیاسی آنان سازگار نبود).این جدایی با تسلط روسیه،پادشاهی بر آسیای میانه(1868 م)،پیروزی انقلاب بلشویکی در روسیه(1917 م)و سپس در بخارا(1920 م)،تشکیل اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی(1922 م)و بالاخره تغییر الفبای فارسی در آسیای میانه، اولا به لاتین(1930 م)و بعدا سیرلیک(1940 م)به اوج خود رسید.این است که امروزه اگرچه در جای جای سرزمین پهناور ایران اشعار ابو عبد الله رودکی و کمال خجندی را میآموزند و به آثار آنها افتخار میکنند و گرچه در هر کوی و برزن دیار زیبا اینک ما در سالهای نخستین قرن 21 قرار داریم و قافله شعر و ادب فارسی با طی نمودن مسیری پرافتخار همچنان با کولهباری از حکمت و معنویت به راه خود ادامه میدهد.مکتب عالم شمول شعر فارسی،طی قرون متمادی نابغههایی نظیر رودکی،فردوسی، خیام،سعدی،حافظ،کمال و دهها تن دیگر را در آغوش پرورانیده و به دنیای ادبیات و فرهنگ تقدیم نموده است که نه تنها مایه افتخار ما-فارسیگویان-بلکه از افتخارات ادبیات جهانی به شمار میروند.این مکتب در طول تاریخ پرنشیب و فراز خود در مقابل آفتها سیاسی،نظامی،اجتماعی و فرهنگی استوار ماند.از طوفانهای تاریخ،سالم به درآمد و شکوه،اهمیت و ارزش خود را جاویدان ساخت.شعر پارسی طی دوران گذشته توسط رودکی و کمال(در ماوراء النهر)،سعدی و حافظ(در ایران)،جامی و مولوی(در افغانستان)و امیر خسرو بیدل(در هندوستان)رشد و
خلاصه ماشینی:
"میتوان گفت اگر حکیم باشی بودنش در دربار،شغل میراثی نبود،شاید اصلا به قصر نادر و یا هر شاه دیگری پا نمیگذاشت و آنجا هم که بود(در دربار)،علیرغم امکانات زیاد جهت مدح و ثنای شاه و کسب مال و ثروت و مقام و مرتبه،حتی یک شعر هم در مدح نادر شاه ندارد،برعکس از بیعدالتیهایی که بر اثر جنگهای دائمی و ناآرام،نسبت به اهالی میشد و شاه و فرمانروایانش به آن بیتوجه بودند،شکوه میکرد و میگفت: در دیاری که ملک خود ستم آغاز کند داد خواهان به که نالند ز بیدادگران؟ چو باشد مایل بیداد شاهی چه خیزد از فغان داد خواهی؟ طبیب پس از مرگ نادر شاه مدت کوتاهی هم حکیم باشی کریم خان زند بوده،سپس به زادگاهش برمیگردد و کلانتری اصفهان را اختیار میکند که این به سالهای آخر عمر او راست میآید.
جایی که وصف بهار میکند،با شور و نشاط خاص به خود میگوید: مژده بلبل را که آمد گل به باغ از شاخسار شد دگر صحن چمن چون محفل از رخسار یار در جای دیگر نیز چنین به استقبال بهار رفته است: آمد سپه بهار و شد لشکر دی بر شاخ نگر،شکوفه چون افسرکی به صورت عموم آنچه از مطالعه و بررسی جایگاه«غم»در اشعار طبیب اصفهانی به دست میآید این است که«غم»او هرگز نشانه یأس و نومیدی و عجز و ناتوانی نیست.
وی میگوید: شادم ز بیتعلقی خود که در چمن هرگز مرا به شاخ گلی آشیانه نیست و یا در جای دیگر چنین گفتهست: به صید جسته از دامی چه خوش میگفت صیادی که از دام علایق گر توانی جست،آزادی طبیب اصفهانی اگرچه در دربار میزیست(او حکیم باشی نادر شاه افشار و کریم خان زند و مدتی هم کلانتر اصفهان بود)،ولی هرگز مدح شاهان نگفت."