چکیده:
به جرأت میتوان گفت که هیچ مفهومی در عرصه سیاسی-اجتماعی معاصر به اندازه سنت، سوالبرانگیز و پرمناقشه نبوده است.بسیاری با اعتقاد به ضرورت نوگرایی هرگونه بازگشت به سنت را کهنهپرستی،و موجب عقبماندگی و از دست دادن فرصتها میدانند.در طیف افراطی مقابل عدهای دیگر،همه اکنون خود را در گرو سنت دانسته و باز تولید بیچون و چرای آن را رمز رستگاری خود میدانند.اما در این میان متفکران بیطرف سعی کردهاند صرفنظر از گرایشهای ارزشی خود سنت را از زاویهای علمی بکاوند.آنها برآنند که سنت به عنوان معادلی برای کلمه انگلیسی (tradition) در معانی مختلف و مهم چون"میراث"،"ارث"و"فرهنگ"-به کار رفته است.به طوری که گاهی آن را صرفا مبین تاریخ یک ملت از گذشته تا حال دانستهاند و گاهی آن را زمینه تأسیس اکنون سیاسی برمبنای هویت گذشته.اغلب متفکران دنیای اسلام در پرتو طرح جدیتر موضوع هویت در دو دهه اخیر،نگاهشان به سنت از زاویه تعریف دوم(تأسیس اکنون سیاسی برمبنای هویت گذشته)صورت میگیرد.این بدان معناست که سنت مورد بحث در حوزه روشنفکری جهان اسلام یک پروبلماتیک (problematic) است.با عنایت به این نکته،این مقاله بر آن است که نوع نگاه یکی از مهمترین جریانهای فکری اسلامی معاصر یعنی لیبرالهای اسلامی را با اشاره به برخی از چهرههای شاخص آنها بررسی کند.
خلاصه ماشینی:
"از اینرو،پرسش اصلی این مقاله این است که آیا سنت چونان امر ثابت غیرقابل تأویل و تفسیر است یا خیر؟اگر سنت به سان امری متغییر قابل تأویل و تفسیر است،جریان لیبرالیسم اسلامی که خرد مستقل را منبع اصلی معرفت میداند و به سبب وضعیت انعطافپذیرش در مقابل کتاب آسمانی،"لیبرال"خوانده میشود،چه تفسیری از سنت اسلامی ارائه میدهد و پایههای هرمنوتیکی آن تفسیر کدامند؟فرضیه مقاله آن است که این متفکران اصول خاصی چون حقوق بشر و دموکراسی مأخوذ از گفتمان مدرن را با اصول خاصی چون برابری و برابری همه مومنان در برابر خداوند،مأخوذ از سنتهای تاریخی و نصوص دینی بویژه قرآن و سنت اسلامی،ترکیب کرده و از آنها به عنوان پیش فرضهای لازم برای"تفسیر نصوص دینی و تاریخی و کاربرد آنها برای دوران مدرن"بهره میگیرند.
این مانع فکری تاریخی در برابر جریان آزاد اندیشه در جهان اسلام،نتایج منفی برای اسلام در جهان مدرن داشته است،زیرا موجب شده است تا بسیاری از متفکران نتوانند تاریخ را به گونهای تفسیر کنند که آنها را در قبال چالشهای پیش روی مسلمانان در جهان مدرن یاری رساند و راه حل اساسی برای مشکلاتشان پیدا کنند.
مباحث آنها از چند جهت قابل نقد است: نخست،چرا که گفتههای پیامبر(ص)از سوی جامعه مسلمانان نخستین(یعنی کسانی که از نظر زمانی نزدیکتر به حضرت محمد بودند و لذا شرایط را بهتر میشناختند)برای رفع مشکلات یا حل مسائل مربوط به امور سیاسی مورد استناد قرار میگیرد؟مثلا علت مخالفت ابو بکر و عمر در سقیفه با انتصاب سعد بن عباده،استناد به سخنی از پیامبر مبنی بر تعلق امامت به قبیله قریش بود."