چکیده:
هدف این نوشتار بررسی چالش های مقابل «استقلال» به عنوان هدف آموزشی است. پیگیری این مفهوم در دوران مدرن، ما را از بیکن به دکارت و کانت رهنمون می کند. کانت با جستجوی بسیار دقیق در تحلیل خطاهای تفکر البته، در ماهیت طبیعی اندیشه، فصلی ممتاز از معرفت شناسی را گشود. پیرس، مبدع دیدگاه پراگماتیستی ادعا کرد که اندیشه به لحاظ ماهیت دیالوگ گونه خود بسیار به زمینه، زبان و قراردادهای اجتماعی وابسته است و این امر را در طرح نشانه شناسی خود طرح کرد. دیویی، با بسط معرفت شناسی پیرس، شکل گیری اهداف را در چارچوب حل مساله و در تعاملات زیستی توضیح داد و تجربه را هسته بنیادین جریان آموزشی دانست. ویتگنشتاین، تاثیر زبان در چارچوب بازیهای زبانی، زمینه ساز شیوه های اندیشیدن و نگرش دانست. بر همین اساس به نظر می رسد که نظامهای آموزشی به لحاظ ارایه چارچوبهای ذهنی خاص، لزوما رشد عقلانی را میسر نمی سازند. دیدگاههای پساساختارگرایانه بر اساس رویکرد تاریخی، تفکر انتقادی را با تکیه بر زبان، به عنوان هدف آموزشی تلقی کرد و در حوزه های روان شناختی نیز تفکر انتقادی در رویه ای غیر تاریخی هدف تلقی شد. آنچه از تلفیق دو رویکرد عمده تاریخی و غیر تاریخی منتج می شود، طرح تفکر انتقادی به عنوان هدف آموزش در مواجه شدن با تغییرات پیاپی این دوران ضروری است که در این مقاله درباره آن بحث و بررسی می شود.
خلاصه ماشینی:
"آنچه از تلفیق دو رویکرد عمده تاریخی و غیر تاریخی منتج میشود،طرح تفکر انتقادی به عنوان هدف آموزش در مواجه شدن با تغییرات پیاپی این دوران ضروری است که در این مقاله دربارهء آن بحث و بررسی میشود.
بحث دیگری که نیاز به تفکر انتقادی را به مثابه ضرورتی طرح کرد ایجاد ظرفیت انعطاف در شهروندان به لحاظ زندگی در جوامع تکثرگرا و ارتباط بین حقوق و وظایف شهروندی از سویی و شاخصهای تعیین زندگی خوب از سوی دیگر است.
آ. میلر2و جانسون-لایرد3گسترش یافت(همان منبع،همان صفحه)هیرو و جیلت معتقدند که این دیدگاه شناختی جدید به مثابه تحولی اساسی از ویتگنشتاین دوم متأثر بود که برای زبان و گفتمان مفهوم محوری قائل شد،اصل اساسی این دیدگاه شناختی جدید بر تبیین پدیدههای روانشناختی به عنوان چارچوبی گفتمانی و فعالیتی اجتماعی و عمومی تأکید داشت و معتقد بود که استفاده خصوصی افراد از نمادهای سمبلیک که تفکر آنها را تشکیل میدهد از روند گفتمانی میانفردی4مشتق میشود(پلانی 1994،ص 27).
در واقع سؤال این نیست که آیا ارزشهای زندگی با چارچوبها تطابق دارند،بلکه سؤال اساسی این است که آیا این چیزهای مشخص در زندگی اساسا ارزشمند هستند و اگر هستند برای چه کسانی و به چه میزانی؟در تفکر انتقادی این شکل ارزشیابی در خصوص ارزش مفهوم خوب برای گروههای مختلف و جستجو و درک همپوشیهای مورد نظر در بستری نسبیگرایانه توجه شده است و اگر چنین خصوصیاتی رشد نکند یا جامعه در معرض تجزیه قرار خواهد گرفت و یا اینکه دچار یکسان سازیهای کلیشهای میشود."