چکیده:
مسأله«حقوق بشر»،چه از منظر گفتمان توسعه و چه از منظر گفتمان«سنت و تجدد»،یکی از مهمترین چالشهای کشور ما است.به ویژه اینکه تفکر اسلامی،حقوق بشر غربی را نیز به چالش کشیده است.در این مقاله،اعلامیه جهانی حقوق بشر،براساس مبانی هستیشناختی و انسانشناسانهاش مورد بررسی قرار میگیرد و تلاش میشود تا از منظرهای انتقادی چهارگانه نسبت به آن نگریسته شود.برای این منظور،ابتدا به واکاوی چیستی فلسفه حقوق بشر و دو مبنای مطرح در مورد آن-حقوق پوزیتیویستی و حقوق طبیعی-میپردازیم و با فرض قبول هردو مبنا برای اعلامیه حقوق بشر،به بررسی چهار منظر انتقادی به این مبانی فلسفی،معطوف میشویم. منظر اول،از نگاهی مارکسیستی معتقد است که حقوق بشر،ابزار توسعه نظام سرمایهداری است. منظر دوم،با تکیه بر آراء پست مدرنها،وجه عام بودن حقوق بشر را مورد پرستش قرار میدهد و جهانشمولی آن را افسانه میانگارد.منظر سوم،از منظری دینی-اسلامی براین عقیده است که حق قانونگذاری در انحصار خداوند است و اعلامیه حقوق بشر که از خرد خودبنیاد انسان مدرن برآمده است،نمیتواند انتظار بشریت را برآورد.منظر چهارم،با تأکید بر نقد منطق تجدد،آن را ناتوان در ارائه چنین حقوقی میپندارد.
خلاصه ماشینی:
"عامپنداری این سازهء متجددانه،در فکر پست مدرن رد میشود،زیرا انسان پساتجددی،نه انسانی تک قالبی،بلکه انسانی چند پاره است که نمیتواند موضوع معرفتی خاص قرار گیرد و بر همین اساس،حقوق خاصی را نمیتوان برای آن وضع کرد،چه رسد به اینکه ای حقوق قابل تعمیم به همهء ابنای بشر باشد.
در مبانی حقوقی از منظر اسلامی،تمایزی اساسی میان طبیعت و فطرت الهی گذاشته شده است که به نظر میرسد مبنای اصلی انتقادات متفکرین اسلامی نسبت به حقوق بشر غربی است: «فطرت،به معنای خاص،در مقابل طبیعت است،یعنی انسان،مرکب از بدن مادی و روح مجرد است،جریان طبیعت،به بدن مادی او برمیگردد و جریان فطرت به روح مجرد او[برمی گردد]، زیرا آنچه ادراک میکند و فراطبیعی را میفهمد و موجودهای غیبی را با چشم ملکوتی خود (1)-این ناسازگاری در مواردی مانند آزادی تغییر دین و مذهب،امکان ازدواج زن و مرد از هر مذهب و دین، برابریهای حقوقی زن و مرد و...
آنچه در نظم تجدد به صورت ثابت وجودشاختی این نظم معنا و وجود دارد،موجودی است که تنها در پرتو ذهن خویش خود و جهان را اعتقاد به امری الهیاتی و خواه طبیعی به«نظم وجود»پیش از خود،معتقد است،باید گفت:«در تجدد،نظم وجود از دست رفته و انسان در کانون ایجاد نظمهای متوهم یا متخیل برای عالم قرار گرفته و یکسره مفهوم تکلیف از دست میرود و بهجای آن«حق»مینشیند.
اندیشه تجدد از اینرو که به نظمی از پیش موجود و عینی در عالم اعتقاد ندارد و سامان طبیعت را بر عهدهء خرد خودبنیاد بشری مینهد،نمیتواند ادعای هیچگونه«تکلیفی»از سوی موجودی غیر از خود-چه طبیعی و چه الهی-داشته باشد و لذا نمیتواند دم از حقوق بشر بزند."