چکیده:
حضور فاختهای در حیاط خانه،جا کردن مرغی در مرغدانی،اسبابکشی از خانهای به خانهی دیگر،راهبندان،رانندگی،حضور در مراسم خاکسپاری،پیدا کردن نامهای در کشویی فراموششده،یا هر واقعهی پیش پاافتاده و روزمرهی دیگر، در شعرهای توماس ترانسترومر به نقبی نامنتظر و غافلگیرکننده از حالات و درونیات شاعر میانجامد که با انفجاری،شعر روشن میشود.گاهی هم،شاعر از حالتهای خوش شروع میکند،از اندیشهای،دغدغهای،سپس خاطره یا تصویری را به یاد میآورد.در تقابل و تعامل این دو پاره،آنچه در شعر بدیهی به نظر میرسید، خواننده را غافلگیر میکند.این شیوهی ترانسترومر است،برای نیل به شعر و به حققت.محور شعرهایش انسان است و محدودیتها و تنگناهایی که به او تحمیل میکنند؛در بیشتر شعرهایش، ترانسترومر شاعری است شهری.او که سالها به روانشناسی اشتغال داشته،از تجربههای خود در شعرهایش سود برده است. از آنجا که در شعر،راقم امور کلام است،او که پیش از این در منظومهی«بالتیکیها»آهنگسازی را وصف کرده بود که در حادثهای زبانپریش شده،در سال 1990 خود،دچار خونریزی مغزی شد.در نتیجه،طرف راست بدنش فلج و زبانپریش میشود.باوجوداین،همچنان مشغول سرودن است. آخرین کتاب او،سال 2004 منتشر شده است.بسیاری از آهنگسازان،قطعاتی ویژهی دست چپ تصینف کردهاند تا ترانسترومر بتواند آنها را اجرا کند.
خلاصه ماشینی:
"(به تصویر صفحه مراجعه شود) بهطور خلاصه،خواندن آنچه که در مورد ما نوشته شده، مخصوصا در مورد پیشنهادهای ما روی گذشتهی شعر که منشأ و بذر وجود فعلی آن است،باعث فهمیدن مسایلی میشود که ما را از تفکر در خودمان بازداشتهاند-تفکر در خودمان یعنی در ضمن تفکر در برداشتی که ما از آثار دیگران داریم-در حالی که شاید برعکس میخواستیم و یا میتوانستیم در مورد خودمان فکر کنیم و بنویسیم.
خطرش این است که باعث میشود انسان خود را تکرار کند و همچنین به پیش کشیدن مسایل اکتفا کند، بدون اینکه وقت کافی داشته باشد تا بهطور جدی با آن برخورد کند.
شعر-اگر خود را سر راهش قرار دهیم-آنچه را که به ما میفهماند و آشنا میکند،همان است که زندگی معمولی در رابطهاش با گفتار خود و با برخوردش با موانع میکند و معمولا این کار را سادهتر و صافتر از شاعران انجام میدهد.
این ملاحظات حتی به صورت نوعی نقد از بعضی جنبههای شعر معاصرش درآمده است که خود شکسپیر به کار میبرد و به همین جهت است که بهتر از هرکسی میفهمد که آنها نوعی زندان برای ذهن به شمار میآیند.
ولی وقتی شعر شکل میگیرد آنچه که شاعر باید نشان دهد،بداهت دنیا و جنبههای اصلی زندگی بعد از رها شدن آن از تضادها و کمبودهاست،بیشتر از این نه؛ولی همین کافی است،چیزی که هستی و حس به زندگی ما میبخشد.
حال ممکن است که این تصویر به دلیل استفادهی قبلی اسطورههای ناشی از زندگی اجتماعی تلطیف شده باشد،مثل «اسطورهی اورفه»که ملاحظاتش روی شعر غالبا قابل استفاده است و یا اینکه تصویر حاصل ذهن یک نویسنده باشد مثل کار دون کیشوت«جنگ با آسیابهای بادی»و یا«سفر مساح»در آثار کافکا."