خلاصه ماشینی:
"مگه ما بهشت رو پیدا نکردیم؟ مگه ما از روی همین آبها نبود که به بهشت رسیدیم؟پس چرا این آبها انقده بوی جهنم میدن؟ پیرمرد-شیطون توی هر آبی تف کنه همین بلا سر اون آب میآد.
مأمور-این حقیقت داره که شما برای پیدا کردن بهشت به این سفر رفته بودین؟ کلمب-نه حقیقت نداره.
مأمور-یعنی شما برای پیدا کردن بهشت میرفتین؟ کلمب-اگه منظورتون اون بهشتیه که پروردگار وعدهش رو داده،نه.
به سرزمینهایی که وجود داشتن و ما ازشون بیخبر بودیم مأمور-میخواستین توی این سرزمینهای تازه چه چیزی رو پیدا کنین؟ کلمب-احتمالا مردمی تازهرو.
شاید توی اون بهشتی که من پیدایش میکنم فرشتههایی باشن یا حتی خدایی،اما من اون بهشت رو نه برای فرشتههاش،نه برای خدایی که اونجا زندگی میکنه یا نمیکنه نمیخوام.
مأمور-شما چه دلیلی برای رفتن به این سفر دارین،ناخدا کلمب؟ کلمب-میخوام سرزمین جدیدی رو پیدا کنم.
مأمور-آگاهه اما باز شما میخواین برای خداوند یه سرزمین دیگه پیدا کنین؟ کلمب-شاید خود خداوند چنین چیزی رو میخواد.
مأمور-شما هیچوقت از خداوند پرسیدین که راضی به سفر شما برای پیدا کردن بهشت زمینی هست یا نه؟ کلمب-این یکی پرسیدن لازم نداره...
مأمور-ناخدا کلمب،اگه شما توی این سفرتون بهشت رو پیدا کردین،اما خداوند یا فرشتههاش اونجا نبودن،اگه اونجا پر بود از شیپیش و موش،شما دنبال خداوند میگردین که ببینین کجاست؟ کلمب-نه.
مأمور-چرا؟ کلمب-چون خداوند جاییه که باید باشه، توی بهشت خودش...
مأمور-حتم دارین خداوند از این کار شما راضی میشه؟ کلمب-اگه پشت و پناه ما باشه و ما دوباره سالم به اینجا برگردیم یعنی که هست."