چکیده:
حکیمان مسلمان عقل یا نفس ناطقه را تشکیل دهنده حقیقت و گوهر انسان می دانند.آنچه انسان را از دیگر موجودات طبیعی ممتاز می کند همین گوهر است. گوهر عقل دو توانایی عمده دارد: توانایی دانستن و توانایی عمل کردن. در این مقاله به نقش عقل در سعادت و مراتب سعادت در آخرت براساس مراتب قوه عاقله نفس از دیدگاه ابن سینا می پردازیم. به نظر ابن سینا، سعادت و شقاوت انسان ها در جهان پس از مرگ وابسته به وضعیت نفس ناطقه یا عقل در دو مقام علم و عمل است، اما از آن جا که سعادت و شقاوت ابدی در مقام عمل وابسته به وضعیت عقل در مقام علم است، انسان ها از این جهت به دو گروه تقسیم می شوند: گروهی که کمال عقل را در مقام علم درک کرده اند (سعادت مند) و گروهی که از این کمال تصوری نداشته اند (شقاوت مند). برهمین اساس، ابن سینا تنها بر جاودانگی عقلی (و روحانی) تاکید می ورزد و معتقد است که حصول ملکات بدنی ذات نفس ناطقه را دگرگون نمی کند.
Muslim philosophers regard the intellect or the rational soul as the constituent of the nature of men which is what distinguishes humans from other creatures. The intellect has two major powers: the power to know and the power to act. In this paper I will deal with the role of the intellect in happiness and its degrees on the basis of the degrees of the soul’s rational faculty. According to Ibn Sina، the happiness and atrocity of humans in the afterlife depends on the theoretical and practical position of the rational soul and since the immortal happiness and atrocity depend on the theoretical condition of the intellect، there will be two main groups of people: those who have achieved the theoretical perfection of the intellect (thus enjoy happiness)، and those who do not enjoy such a perfection (thus in atrocity). Therefore، Ibn Sina merely emphasizes on the spiritual and intellectual immortality and believes that bodily characters do not bring about any changes in the essence of the rational soul.
خلاصه ماشینی:
"اما در زندگی،این مقطع،نفس ناطقهای که احکام بدن در جهان ماده به صورت راسخ به او سرایت و نفوذ کرده-به گونهای که به نوعی از او نفس ناطقه بدنی ساخته است-از دو جهت با رنج و درد شدیدی روبهرو میشود؛اول آنکه(مطابق اصل چهارم شمارۀ 5)به سبب زایل شدن مانع هوشیاری نفس ناطقه به کمالات و خاص،یعنی مقارن بودن با بدن و حکومت،احوال بدن بر آن،غفلت از این کمالات و خیرات برطرف شده محبوبیت خود از سعادت عقلی و لذات حاصل از آن را درک میکند،زیرا او خود را مشتاق و شایستۀ حضور در میان موجوداتی میبیند که خیر محضاند و از وجود متعالی برخوردار و مستغرق و قویترین خیرات و لذاتاند،اما امکان به دست آوردن این موقعیت را از دست داده است.
و در صورتی که نفس ناطقه ایشان در مسیر زندگی این جهان فقط به کمالات بدنی وابسته باشد و هیچ حالت دیگری در نفس نباشد که با این ملکات ناسازگار باشد،چون ملکات بدنی شوق به سوی متعلقات خود را دارند و از یک طرف چنین متعلقاتی در دسترس او نیست و از سوی دیگر ابزار بدن برای درک امور بدنی در اختیار نفس ناطقه نیست،عذاب و رنج فراوانی این دسته را فرا میگیرد.
در اینجا به ذکر یک پرسش بسنده میکنیم:بر چه اساسی،ابن سینا حصول امور متضاد با کمال قوه عقل نظری را دگرگونکننده ذات و گوهر آن دانسته و شقاوت ابدی را برای نفس ناطقه به بار میآورد،اما حصول ملکات بدنی را تغییر دهند آن نمیداند؟در پاسخ میتوان اموری از فلسفۀ ایشان را به میان آورد:اولا،نفس ناطقه در حدوث و بقا مجرد و عاری از جسم و امور جسمانی است و قرین گشتن آن به بدن،نقشی بر این جهت ندارد."