چکیده:
این پژوهش به دنبال آن است تا جایگاه و نقش «حق» را در نظام حقوقی و در رابطه با نظام حقوقی تبیین کند. آیا «حق» فراتر از نظام حقوقی است یا تنها در نظام حقوقی معنا می یابد و ارزش و توجیه خود را از قاعدﺓ حقوقی اخذ می کند؟ نبود آن یا نپذیرفتن آنچه تغییرات یا چه چالش هایی را در نظام حقوقی ایجاد می کند؟ چرا رویکردهای جامعه شناختی با آن مخالفند و آیا موفق به ایجاد نظام حقوقی عادلانه شده اند؟ آیا رویکردهای متافیزیکی به حقوق که تنها بر عدالت متافیزیکی تاکید دارند، توانسته اند نظام حقوقی واقع گرایانه ای را ایجاد کنند؟ اگر حق به عنوان ارزش مطرح شود، آیا بدون تردید در تعارض با نگاه تجربی قرار گرفته و نظام حقوقی را از واقع گرایی دور می سازد؟ و آیا حذف ارزش از نظام حقوقی، نظام حقوقی را در ورطه واقع گرایی افراطی، به ویژه واقع گرایی دولتی قرار نمی دهد؟
خلاصه ماشینی:
آیا «حق» فراتر از نظام حقوقی است یا تنها در نظام حقوقی معنا مییابد و ارزش و توجیه خود را از قاعدﺓ حقوقی أخذ میکند؟ نبود آن یا نپذیرفتن آنچه تغییرات یا چه چالشهایی را در نظام حقوقی ایجاد میکند؟ چرا رویکردهای جامعهشناختی با آن مخالفند و آیا موفق به ایجاد نظام حقوقی عادلانه شدهاند؟ آیا رویکردهای متافیزیکی به حقوق که تنها بر عدالت متافیزیکی تأکید دارند، توانستهاند نظام حقوقی واقعگرایانهای را ایجاد کنند؟ اگر حق به عنوان ارزش مطرح شود، آیا بدون تردید در تعارض با نگاه تجربی قرار گرفته و نظام حقوقی را از واقعگرایی دور میسازد؟ و آیا حذف ارزش از نظام حقوقی، نظام حقوقی را در ورطة واقعگرایی افراطی، به ویژه واقعگرایی دولتی قرار نمیدهد؟ واژگان کلیدی: حق، قانون، عدالت، متافیزیک، واقعیت، ارزش، نظام حقوقی مقدمه شاید بتوان تحولات نظام حقوقی در چند قرن اخیر را به چهار دوره متمایز تقسیم کرد: دوران پیشامدرن، دوران حقوق فردی یا حقوق طبیعی مدرن، دوران رویکرد پوزیتیویستی به حقوق که به دنبال افول حقوق طبیعی و دیدگاههای متافیزیکی به حقوق تقویت میشود و سرانجام دوران آشتی دو رویکرد پوزیتیویستی و حقوق طبیعی که نتیجة احیاء حقوق طبیعی به ویژه در نیمة دوم قرن بیستم است (جان کلی، 1382: 605-604).