چکیده:
از مفاهیم شناور و مورد اختلاف در فرهنگ ایرانی، مفهوم«عقل»است که دایره معنایی وسیع وگاه متناقضی یافته است.ازاین رو،نحله های فکری مختلف برداشتهای متفاوتی از آن ارائه کرده اند. همین موضوع، ما را بر آن داشته است تا به بررسی نحوه نگرش دو نحله متفاوت فکری(یعنی حکیمان و صوفیان) از«عقل» بپردازیم و با بررسی اشعار دو نماینده برجسته آنها (ناصرخسرو و سنایی) نشان دهیم که ناصرخسرو، بدون اینکه در شعر خود به دفاع صوری از این مقوله برخیزد، محتوا، تصاویر و ساختار شعرش،مبنایی عقلانی و منطقی دارد. برخلاف او، سنایی با اینکه در جای جای حدیقه الحقیقه، ابیاتی در وصف عقل و دفاع از آن آورده است چون ساختار ذهن او با منطق عقلانی همسو نیست،محصول کارش با عقل، مباینت یافته است.براین اساس می توان گفت که کاربرد صفت«حکیم» برای سنایی- البته در مفهوم مورد نظر ما- جز به تسامح روا نیست؛حال اینکه ناصرخسرو «حکیم»به معنای دقیق کلمه بوده است. دلیل این امر، این است که عقل نزد ناصرخسرو هم جنبه مادی دارد و هم بعدی معنوی؛ حال اینکه، عقل نزد سنایی در مجموع، عقل دینی است و تا حد زیادی از جنبه های مادی فاصله می گیرد.
خلاصه ماشینی:
"درست به همین دلیل است که وی نه تنها دنیای مادی را یکباره تخطئه نمیکند،بلکه برای آن اصالتی خاص قائل است و آن را نردبان رسیدن به کمالات میداند؛آنجا که میگوید: جهانا چه درخورد و بایستهای و گر چند با کس نپایستهای به ظاهر چو در دیده خس،ناخوشی به باطن چو دو دیده،بایستهای اگر بستهای را گهی بشکنی شکسته بسی نیز هم،بستهای(دیوان:253-254) و یا: سوی آن جهان،نردبان این جهان است به سر برشدن باید این نردبان را در این بام گردان و این بوم ساکن ببین صنعت و حکمت غیبدان را(دیوان:10) و یا: الفنج گه دانش این سرای است اینجا بطلب هرچه مر تو را نیست زین بند چو گشتی رها از آن پس مر کوشش و الفنج را رجا نیست(دیوان:115) ناصر خسرو،هرگز انسان را از خوردن نعمت دنیا منع نکرده،بلکه او را فقط بر دنیازدگی افراطی و شیفتهساری نسبت به دنیا که عامل انحرافات اخلاقی و اجتماعی تواند بود،هشدار داده است و جالب اینکه در این موارد هم از راه منطق و استدلال خاص خود خارج نشده است؛مثلا دقیقا زمانی که اصالت دنیا را گوشزد میکند،ما را از در آغوش کشیدن آن برحذر داشته است: هیچ مکن ای پسر ز دهر گلایه زان که ز وی شکر هست هزار مرا هست بدو گشتم و زبان و سخن هر دو بدو گشت پیشکار مرا دهر همی گویدت بر سفرم من تنگ مکش سخت در کنار مرا دهر چه چیز است؟عمر سوی خرد کرد به جز عمر نامدار مرا؟ (دیوان:126) و نیز زمانی که به نفی مالاندوزی و دنیازدگی میپردازد از منطق درست خویش به دور نمیافتد و به جای تعصب،استدلال میورزد تا که مخاطب را نیز با خود همراه سازد: چون من ز بهر مال دهم روزگار خویش آید به مال باز به من روزگار من؟ (دیوان:298) ناصر خسرو در کمال واقعبینی میگوید:«دنیا به جملگی همه امروز است»؛اما از این «امروز»،باید برای«فردا»،سود برد و در جای دیگر،ما را به اغتنام فرصت و برخورداری از مهلتی که در اختیار داریم،فرا میخواند: پیمانۀ این چرخ را سه نام است معروف به امروز و دی و فردا فردات نیامد و دی کجا شد؟ ز ین هر سه جز امروز نیست پیدا (دیوان:404) نکته دیگر اینکه ناصر خسرو،همین رابطۀ علی و معلولی را در تنظیم روابط اجتماعی خویش نیز پیش چشم دارد."