چکیده:
مک اینتایر معتقد است که تاریخ فرهنگ و تفکر غرب، در دو راستای متفاوت قابل تحلیل است، به گونه ای که عقل مدرن، عقل رها و آزاد و در نتیجه سرگردان و راه نایافته به تفکری مستحکم و متین است و عقل پیش از دوره مدرن، عقل غایت مند، درآمیخته به فضیلت و در قید و بند سنت بوده است. تفکر و سنت عقلانی پیش از مدرن، در طی یک دیالکتیک تاریخی همواره راه پیشرفت را طی کرده و هر سنتی با شناخت نواقص و محدودیت های سنن قبل از خود، درصدد تکمیل و تصحیح آن ها برآمده است. ادعای اصلی مک اینتایر آن است که راه برون رفت از معضلات انسان مدرن، بازگشت مجدد او به سنت و اجرای پژوهش های عقلانی جانبدارانه است؛ زیرا، انسان مجزا شده از سنت، تاریخ و بدون فضایل اخلاقی نمی تواند عاقل باشد، همان طور که فرد بدون جامعه و عقل، هرگز نمی تواند از فضایل اخلاقی بهره ای برده باشد. وی به منظور اثبات این دعاوی به ذکر شواهد تاریخی با تحلیل های فلسفی خاص خود می پردازد که به شرح آن ها پرداخته ایم.
خلاصه ماشینی:
۲-تنظیم یک دوشقی جامع و مانع پیش فرض مورد اذعان هر دو دیدگاه رایج ، پذیرش این مطلب است که ماهیـت عقلانیت و معیارهای معقولیت از دو حالت خارج نیست و هیچ شـق سـومی بـرای آن نمی توان تصور کرد: یا این که مـاهیتی غیرشخصـی ، کلـی و بـی طـرف دارد، و لـذا بـا استدلال های کلی و غیرشخصی می توان نتایج عام و پذیرفتنی برای همگـان ، بـه دسـت آورد و به کشف حقیقت مطلق نایل آمد و یا این که عقل تفسـیری ناخواسـته از منـافع شخص است که با تظاهر دروغین به بی طرفی و بی غرضـی انگیـزه قـدرت طلبـی را در نهان دارد.
(MacIntyre'۲۰۹) بدین ترتیب ، بنابر تفسیر مک اینتایر از تاریخ فرهنگ و تفکـر غـرب ، در تـاریخ فلسفه ، با دو زنجیره مواجه می شویم : یکی از سقراط شروع می شود، که البتـه ریشـه در تفکر باستانی هومر و هومریان دارد و در پس آن ، افلاطون ، ارسطو و دیگر افلاطونیان و ارسطوگرایانی چون آگوستین و آکوئیناس قرار دارند؛ و دیگری از استیر شروع می شـود که در یک سوی آن سنت قرن هفدهم اسـکاتلندی و در سـوی دیگـرش ، شـافتزبری و سپس هاچسون و هیوم قرار دارند.
به نظر مک اینتایر با افـزودن عنصـر تـاریخ بـه نظریـه ارسـطو و حـذف مبنـای زیست شناختی او، می توان بدون آن که از سنت ارسطویی خارج شـد، تبیـین ارسـطویی کامل تری از معرفت و فضیلت انسان ارائه کرد و ضمن توجیـه حرکـت انسـان در یـک سیر عقلی به سمت خیر و حقیقت مطلق ، از بن بست مطرح شده در آرای افلاطون رهـا شد و به دامان سوفسطی گری و روایت های جدید آن نیز نیفتاد.