چکیده:
استفاده از عناصر و روایت داستانی در قالبهای کوتاه شعری چون رباعی، بسیار مشکل است اما از میان دو هزار رباعی منسوب به مولانا، دویست رباعی (10%) دارای طرح داستانی است. به نظر میرسد دلیل اصلی استفاده از طرح داستانی، تلاش برای نزدیکتر کردن مفاهیم غامض عرفانی به ذهن مخاطب خاص یا عام است. تحلیل داستانی رباعیات، میتواند کمکی موثر در کشف اسرار و مشکلات این اشعار کند و باعث توجه بیشتر به این بخش از اشعار مولانا شود که کمتر مورد تحلیل و بررسی قرار گرفته است. شاعر در مقام شخصیت منفی این رباعیات، سعی میکند واقعة دیدار با یار را که از دیدگاه عرفانی غیر قابل بیان است، به قیدگفتار و گزارش درآورد. به همین دلیل از زاویة دید اول شخص مفرد در اغلب این رباعیات استفاده شده است و این رباعیات مرز میان شعر و حکایت سنتی هستند. تحلیل این رباعیات به دلیل فضای سورئالیستی حاکم بر آنها، بسیار مشکل است و در این تحقیق عناصر داستانی چون زاویة دید، طرح، گفتگو، شخصیتپردازی و فضا به صورت جداگانه، تحلیل و بررسی میشود.
To Use the element of fiction in small forms like quatrain is very difficult. However، among 2000 quatrains attributed to Mowlavi، 200 ones are of fictional form. It seems that the poet’s use of such a form was in line with his attempt to make complex mystical concepts understood by his general audience. Analysis of fictional structure of the quatrains could help explore mysteries in these poems and tackle their difficulties. This may result in directing more attentions to those poems of Mowlavi that have already been less studied.
The poet as an antagonist in the quatrains tries to give a linguistic form to the mystically indescribable scene of his meeting with the Beloved. Hence، the first person point of view is used in most quatrains. The quatrains are something between poems and traditional narrations. Their analysis seems difficult because of their surreal mood. The present research focuses on the elements of fiction، including point of view، plot، dialogue، setting، and character development.
خلاصه ماشینی:
بهعنوان مثال زاویة دید رباعیهای زیر، اول شخص مفرد میباشد: من دوش به کاسة رباب سحری مینالیدم ترانة کاسهگری با کاسة می درآمد آن رشک پری گفتا که اگر کاسه زنی، کاسه خوری (مولوی، 1363: 298) آن خواجه که بار او همه قند ترست از مستی خود زقند او بی خبر است گفتم که: «از آن شکر نصیبم ندهی؟» «نی» کرد و ندانست که آن نیشکر ست (همان: 360) سرمست برون آمده از بزم الست معشوق در آغوش و می عشق به دست من شیر شراب عشق میخوردم و عقل میگفت که «نوش بادت ای عشق پرست» (همان: 44) رفتم به طبیب و گفتمش: «زین الدین، این نبض مرا بگیر و قاروره ببین» گفتا: «بادست با جنون گشته قرین» گفتم: «هله، تا باد چنین، باد چنین» (همان: 255) در زاویة دید بعضی از این رباعیات، در همین چهار مصراع محدود، نوعی حرکت از سوم شخص به اول شخص دیده میشود: دل رفت و سر راه دلستان بگرفت وز عشق دو زلف او به دندان بگرفت پرسید کیی تو، چون دهان بگشادم جست از دهنم راه بیابان بگرفت (همان: 70) همانطور که میبینیم در این رباعی شخصیت اصلی دل است و انتظار نداریم حتی برای یک لحظه شخصیت «من» وارد داستان شود اما ورود او باعث ایجاد صنعت التفات شعری و تغییر زاویه دید از منظر داستاننویسی میشود.