چکیده:
نفس از دیدگاه فلاسفه، جوهری مجرد است که از استکمال برخوردار است. ایشان علم و عمل را عامل استکمال نفس می دانند. اما تاثیر این دو در نفس انسانی چگونه است و نفس در مسیر استکمال چه فرایندی را طی می کند؟ علاوه بر این، آیا پس از مرگ نیز استکمال نفس ادامه می یابد یا آنکه حرکت استکمالی آن با مرگ پایان می پذیرد. در این مقاله با دیدگاه ابن سینا در این زمینه آشنا می شویم. این نوشتار به این شبهه نیز می پردازد که چگونه فلاسفه با آنکه نفس انسان را مجرد می دانند و بر این باورند که مجردات از ثبات برخوردارند، از تکامل و حرکت نفس سخن گفته اند؛ به عبارت دیگر چگونه ثبات مجرد با حرکت و استکمال نفس سازگار است؟ در این زمینه تبیین های متفاوتی ارائه شده است. ابن سینا این مسئله را براساس ثبات جوهر و حرکت در اعراض پاسخ داده است. در مورد این تبیین نیز به داوری خواهیم نشست.
According to philosophers، the soul is an immaterial essence that can be perfected by knowledge and action. But how does the soul perfect through knowledge and action? What is the way of perfection? Furthermore، is such perfection stopped by death or does its life continue after death? In this paper، I will explain Avicenna’s answers to these questions. Also، I will examine the problem of the perfection of immaterial essences. If the soul is immaterial، then it must be unchangeable and unmovable. Such being the case، why do philosophers have viewed it to be developing and changing? Avicenna’s answer to this question is based on his view about immovability of essence and changeability of accidents. This answer will be examined in this paper.
خلاصه ماشینی:
"در این صورت این پرسش مطرح میشود که اگر چنین است،چرا هر بار به تعقلی جدید نیازی نیست؟ ابن سینا احتمال اخیر را برگزیده است،به عقیده او تعلم،طلب استعداد تام برای اتصال به عقل فعال است تا اینکه عقل بسیط از آن حاصل و از این عقل بسیط به واسطه فکر،صور مفصله بر نفس افاضه شود.
ب)در مورد دیدگاه ابن سینا در مورد"تکامل نفس پس از مرگ"که نفوس ناقص به اجرام فلکی یا موضوعی تشکل یافته از دودها تعلق گرفته و از این طریق استکمال مییابند،این پرسش مطرح میشود که آیا از این بیان صرفا لزوم بدن و متعلق برای تکامل نفس به همان صورت استکمال در دنیا،یعنی استکمال در اعراض استفاده میشود و یا تکامل خود نفس؟به نظر میرسد تکاملی که ابن سینا پس از مفارقت نفس از بدن نیز ممکن میشمرد،تکامل در اعراض است و تکامل در اعراض،چنانکه در ادامه خواهد آمد،نمیتواند صائب باشد.
ثالثا نفوس غیر متناهیاند و افلاک متناهی،چگونه نفوس غیر متناهی در اجسام افلاک داخل میشوند؟ ملاصدرا ضمن بیان نقدهای پیش گفته تصریح میکند که جرم آسمانی و یا عنصری نمیتواند موضوعی برای تصورات نفوس و یا آلتی برای آن گردد،مگر آنکه آن نفوس را به آن اجرام علاقه و پیوستگی طبیعی باشد یا آنکه بدن او را با آن علاقهای وضعی باشد؛چون اگر هیچیک از این دو علاقه وجود نداشته باشد،چگونه نفس میتواند آن را به کار گرفته یا به آن منسوب شود؟و چه نسبتی بین جوهر نفسانی و جرم ابداعی(آسمان)به وجود میآید که اختصاص بدان و کشش به سوی آن و نه اجرام دیگر و نیز به برخی از نوع آن جرم و نه نوع دیگر آن جرم لازم میآید؟چگونه میتوان تصور نمود که جوهر نفسانی با جرمی که دارای صورت تمام و کامل است و ذات آن عنصری نیست،علاقه طبیعی داشته باشد؟(الشیرازی،1410،ج 9،ص 150-149)."