چکیده:
مقاله حاضر به بررسی تطبیقی چشم انداز رهایی بشر در نظریه اسلامی و نظریه انتقادی روابط بین الملل می پردازد. نگارنده از رهگذر مقایسه اصول فرانظری و مباحث محتوایی نظریه اسلامی و نظریه انتقادی روابط بین الملل می خواهد دریابد چه نقاط قرابت و افتراقی میان این دو رویکرد نظری در خصوص آرمان رهایی بشر وجود دارد. در پاسخ به پرسش اصلی مقاله، مدعای نگارنده این است که هرچند نظریه اسلامی و نظریه انتقادی، هر دو آرمان رهایی بشر را در کانون توجه خویش قرار داده اند، لکن برداشت و تعریفشان از آن اساسا مغایر است و چشم انداز رهایی را به گونه ای متفاوت ترسیم می کنند که ریشه اصلی این مغایرت و تفاوت را باید در سطح فرانظری و در اختلافات بنیادین هستی شناختی آنها سراغ گرفت.
خلاصه ماشینی:
در پاسخ به پرسش اصلی مقاله، فرضیه یا مدعای نگارنده از این قرار است که هرچند نظریه اسلامی و نظریه انتقادی از لحاظ ویژگیهای ماهوی (مانند رویکرد هنجاری، ارزشی و تجویزی) و نیز برخی اهداف و آرمانها، اشتراکات قابل توجهی دارند و هر دو آرمان رهایی بشر را در کانون توجه خویش قرار دادهاند، لکن برداشت و تعریفشان از آن اساسا مغایر است و چشمانداز رهایی را به گونهای متفاوت ترسیم میکنند که ریشه اصلی این مغایرت و تفاوت را باید در سطح فرانظری و در اختلافات بنیادین هستیشناختی آنها سراغ گرفت.
اختلاف دیدگاه نظریه اسلامی و نظریه انتقادی بر سر موضوعات مبنایی هستیشناسی از جمله سرشت واقعیت اجتماعی، امکان حاکم بودن قوانین جهانشمول و لایتغیر بر حیات اجتماعی بشر، نحوه حرکت تاریخ جهان و کارگزار رهاییبخشی، لاجرم سبب میگردد تا آنها در سطح نظری به برداشت متفاوتی از چیستی و چگونگی تحقق آرمان رهایی بشر نائل آیند و نسخههای متفاوتی را برای سیاست جهانی تجویز کنند.
بنیادیترین پرسشهایی که در قلمرو هستیشناسی روابط بینالملل مطرح میشوند عبارتند از اینکه آیا ماهیت جهان اجتماعی مستقل است یا وابسته به برداشت و فهم انسانها؟ سرشت کنشگران اجتماعی چیست؟ و در «مسئله ساختار ـ کارگزار» آیا تقدم و اولویت با ساختار نظام است یا کارگزاران انسانی؟ (مشیرزاده، 1386: 10 ـ 7) در پاسخ به پرسش نخست راجع به ماهیت جهان اجتماعی، نظریه انتقادی موضعی مابین موضع اثباتگرایی و تفسیرگرایی اتخاذ میکند؛ زیرا انتقادیون از یک سو همانند اثباتگرایان به وجود واقعیت عینی اذعان دارند لکن این واقعیت را تأثیرپذیر از عوامل اجتماعی، سیاسی و فرهنگی میدانند و از سوی دیگر همچون تفسیریها واقعیت اجتماعی را واقعیتی در حال صیرورت و دگرگونی و خلق شده به صورت اجتماعی میپندارند؛ اما برخلاف آنها با خلق معانی در سطوح خرد و میانفردی و پذیرش همهگونه نظام معنایی مخالفت میورزند.