چکیده:
تصوف، با مجموعهای از افکار، آداب و اعمال ویژه خود، که نوعی واکنش مذهبی نسبت به اوضاع سیاسی اجتماعی محسوب میشد، در طول تاریخ پر فراز و نشیب اسلام و ایران، از فرهنگ معنوی طبقات جامعۀ اسلامی تأثیر پذیرفت و در قرن دهم هجری، موفق به احراز قدرت دنیوی شد؛ که مصداق بارز آن، ظهور خاندان صوفی مسلک صفوی در سپهر سیاسی ایران بود. دردوره یاد شده، سیاست مبارزه با تسنن، رفتارهای غالیانۀ صوفیان مهاجم قزلباش، رقابت منفی سلسلههای صوفی و سخت گیری اصحاب شریعت، ضربههای جبران ناپذیری بر پیکره تصوف وارد کرد. پرسش اساسی که این مقاله، حول محور آن سامان یافته، این است که: جریان تصوف آذربایجان، تا چه میزان از چنین وضعیتی، تأثیر پذیرفت؟ یافتههای این پژوهش، ناظر به این معناست که رفتارهای یاد شده، به شدت بر تصوف آذربایجان اثر گذاشت. طریقتهای منتسب به تسنن، مورد تعرض قرار گرفتند؛ بقایای سلسله های صوفی شیعی، در گوشه وکنار آذربایجان، حضوری کمرنگ یافتند و صوفیان این منطقه، به بهانههای مختلف، به قتل رسیدند. برخی نیز، در گمنامی به سر بردند و یا از خوف جان، با سیاست صفویان همگام شدند. گروهی نیز که حاضر به این کار نشدند، در پی افزایش تنگناهای داخلی، راه مهاجرت به آناتولی و هندوستان را در پیش گرفتند و زمینه را برای رشد علوم نقلی در دارالهجرۀ خود فراهم نمودند. این مقاله میکوشد تا به روش توصیفی-تحلیلی، سرگذشت، آراء و اندیشههای شماری از مشایخ صوفیه آذربایجان- مقارن حضور شاه اسماعیل صفوی- را مورد بررسی قرار دهد.
خلاصه ماشینی:
تصوف و صوفیان آذربایجان مقارن حضور شاه اسماعیل صفوی پریسا قربان نژاد 1 چکیده تصوف، با مجموعهای از افکار، آداب و اعمال ویژه خود، که نوعی واکنش مذهبی نسبت به اوضاع سیاسی اجتماعی محسوب میشد، در طول تاریخ پر فراز و نشیب اسلام و ایران، از فرهنگ معنوی طبقات جامعۀ اسلامی تأثیر پذیرفت و در قرن دهم هجری، موفق به احراز قدرت دنیوی شد؛ که مصداق بارز آن، ظهور خاندان صوفی مسلک صفوی در سپهر سیاسی ایران بود.
با این حال، با بررسی دقیق و پیوند مفاهیم مستخرج از شرح حال صوفیان موجود در آذربایجان آن دوره، میتوان به نتایجی در این خصوص دست یافت که از سویی حاکی از افول سریع تصوف، مهاجرت صوفیان به خارج از آذربایجان، استحاله تصوف به عرفان و از سوی دیگر، حضور پراکنده و کم رنگ پیروان وحدت وجود و طریقتهای مختلف اعم از ذهبی، نقشبندیه، نوربخشیه، کبرویه و صفویه است.
زیرا از سویی، مفاسد اخلاقی میان صوفیان قزلباش، کثرت جماعت قلندران و درویشان لاابالی که به علت عدم ارتباط با سلسلههای رسمی به«دراویش بی شرع» معروف بودند (جمعی از مولفان، 1388: 34)، انحصار طلبی صوفیان صفوی که در ذم و طرد دیگر سلسله های صوفی میکوشیدند، باعث این هجرت گردید و ازسوی دیگر، نفوذ فقها و علمای مخالف تصوف (خوانساری، 1390-1392: 4/ 362 و 363 ؛ صفا، 1362: 5/ 201؛ زرین کوب، 1376: 244)، سختگیریهای مذهبی، تفرقه میان سران قزلباش در کسب قدرت و منازعۀ آنان با حکومت و ناامنی های دیگر موجب شد که به طور کلی، از تصوف در آذربایجان، چندان چیزی باقی نماند (صفا، همان: 202).