چکیده:
در این مقاله فرض بر این است که ماهیت در دورههای مختلف تاریخ فلسفه معانی متفاوتی داشته و برای فارابی به عنوان واسطه ای میان ارسطو و ابن سینا هنوز اصطلاحات فلسفی استقرار و اشتهار کامل را پیدا نکرده اند و جوانب و لوازم آن هویدا نشده اند. برای فارابی ماهیت در عین تمایز، بسیار پیچیده و نزدیک به وجود است. شاهد این مدعا در آثار فارابی جاهایی است که او ماهیت را "چه هستی شیء"، "آنچه هستی شیء به آن است" یا "حصه ای از وجود که متعلق به یک شیء است" و اجزای آن دلالت بر اجزای وجود شیء دارند دانسته است. از نظر فارابی ماهیت نداشتن ملاک موجود نبودن و ماهیت در خارج داشتن ملاک موجود بودن است. به همین دلیل در مورد واجب الوجود تاکیدش بیشتر بر یکی بودن وجود و ماهیت است تا نفی ماهیت از واجب. ماهیت را می توان غیر از "ما هو الشیء" در جواب سوالات "کیف"، "هل" و "ماذا" نیز مشاهده کرد. همچنین فارابی "ذات"، "طبیعت"، "جوهر" (به نحو مضاف)، "انیت"، "حد" و به ندرت "حقیقت" را معادل ماهیت به کار می برد.
خلاصه ماشینی:
"تأکید فارابی بر اینکه آنچه در پاسخ ما هو الشی ء می آید، تنها اگـر موضوع مورد سؤال در خارج موجود باشد بیان کنندة ماهیت شی است و در غیـر ایـن صورت صرفا شرح الاسم است ، تفاوت ظریف "چیستی " و "چه هستی " را روشن می کند.
با توجه به این مطالب می توان نظر فارابی را در یک جمله خلاصـه کـرد: "ماهیـت نداشتن ملاک موجود نبودن ، و ماهیت در خارج داشتن ملاک موجود بودن است " حال اگر از شیئی با "ما هو" سؤال شد و سـؤال کننـده از وجـود آن شـی ء اطـلاع نداشت ، آنچه در پاسخ می آید تنها شرح الاسم است .
از نظر فارابی با توجه به اینکه اجزای ماهیت دلالت بر اجزای وجود دارند (گاهی حتی به گونه ای سخن می گوید کـه گـویی منطبق بر هم هستند)٢٥ و واجبتعالی از ترکیب در وجود به دور است ، ترکیب در ماهیـت هم از او نفی می شود و در نهایت به این نتیجه می رسد که : ولذلک لا یمکن ایضا ان یکون وجوده الذی به ینحاز عما سواه من الموجودات غیر الذی هو 26 به فی ذاته موجود جالب این جا است که فارابی حتی در مورد واجب الوجود با اینکـه بـر یکـی بـودن وجود و ماهیتش تأکید می کند، معنایی که از ماهیت ارائه می دهـد همـان اسـت کـه در بخش اول این نوشته به آن اشاره شد یعنی "الذی هو به فی ذاته موجـود" کـه بـه ایـن معناست "آنچه به واسطة آن فی ذاته موجود است "."