چکیده:
یکی از مباحثی که در علم اصول فقه شیعی به نحو تطبیقی ومقایسه ای مورد بحث قرار گرفته مبحث « تخطئه وتصویب» است .فقهای شیعی امامی دراین مساله با مکاتب اهل سنت به گفتگو نشسته وبه گونه ای موضع گیری کرده اند که از مختصات ومنفردات طرفین شده است. اشعریان ودسته قلیلی از معتزله می گفتند خدواند در عالم واقع حکمی ندارد بلکه حکم خدا همان است که آراء صاحب نظران بر آن مستقر می گردد. بنابراین هیچ گاه مجتهدان خطا نمی کنند .این نظریه را تصویب و پیروان آن را «مصوبه» می نامند. صاحبان نظریه مقابل می گویند خداوند احکامی در واقع دارد و مجتهدان ممکن است به آنها برسند وممکن است خطا کنند، پیروان این نظریه را «مخطئه» می گویند. غزالی از نامداران مکتب اشعری وطرفدار سرسخت نظریه تصویب است. علی الظاهر قدمت این نزاع به قرون اولیه تاریخ تکوین فقه نمی رسد وبیشتر ناشی از گرم شدن بازار نظریه پردازان کلامی است، وبه طور کلی بیش ازآنکه موضوع از مباحث فقهی باشد، بعدکلامی دارد. اصولا مدعا چه بوده است؟ و ریشه های نزاع چیست؟ و بالاخره دغدغه خاطر گروه های دنبال کننده مساله چه می تواند باشد؟
خلاصه ماشینی:
با توجه به تفکیک میان موضوع و حکم،آنچه مسلما در این نزاع مطرح استاحکام کلی شرعی است و نه موضوعات آنها،موضوعات احکام،مانند تعیین قبله،اندازهکر،فقر و غنا برای مصرف زکات و امثال اینها از نظر برخی بیرون از محل نزاعاست،ولی غزالی تمام موضوعات را نیز مشمول تصویب میداند.
خراسانی میگوید این تحلیل هرچند با اشکال عقلی مواجه نیست،ولی بااشکالات دیگری مواجه است از جمله اینکه روایات متواتر وجود دارد حاکی ازاینکه خداوند متعال در هر مورد و واقعهای حکمی دارد که عالم و جاهل در آنمشترکاند،خواه مجتهدین به آن دست بیابند و خواه نیابند و در هر واقعهای احکاممتعدد وجود ندارد تا تصویب توجیه شود؛و خبر متواتر مفید یقین و علم است.
1 به موجب این نظریه نیز بههرحال مجتهد هیچگاه بر خطا نخواهد بود زیرا حکمیکه بدان نائل شده حکمی از احکام شریعت است هرچند که حکم واقعی نباشد.
به عبارت دیگر محور اصلی نزاع میان اشعریان و پیروان مکتب اعتزال این بودهکه آیا خداوند برای تمامی افعال بشری حکمی دارد که عالم و جاهل در آن احکامبرابر باشند با آنکه احکام الهی محدود است به همان موارد منصوصه؟و به عبارتدیگر آیا«للّه فی کل واقعه حکم؟یا احکام خدا همان منصوصات است و درما لا نص فیه خداوند حکم معینی ندارد؟اشاعره حوزه دین را به منصوصات اختصاصمیدادند و معتقد بودند که خداوند بشر را مجاز کرده که در خارج از آن حوزه بهعقل خویش عمل کند ولی مجاز نیست آنها را به خدا منتسب سازد و معتزلهمیگفتند دین خدا فراگیر است و همه احکام در ازل جعل شده است،قسمتی ازطریق نصوص بیان شده و ما بقی از طریق عقل آدمی واصل میگردد.