چکیده:
حکم اخلاقی عشق و دوستی مسئله تحقیق حاضر است. محمد بن زکریای رازی با رهیافت عقلی و براساس نظریه طب انگاری اخلاق به تحلیل عشق و دوستی می پردازد و هرگونه عشق و دوستی را بیماری مهلک نفس می خواند. مولوی با رهیافت عرفانی عشق را داروی شفابخش بیماری های نفس و رذایل اخلاقی می داند. مقایسه این دو دیدگاه می تواند پرتوی در فهم ژرف تر حقیقت عشق و دوستی و حکم اخلاقی آن باشد. رازی عشق و دوستی را، رفتار ارتباطی بین شخصی (عشق و انسان) یا ارتباط انسان با دارایی ها و برخورداری ها می داند، ولی در یافتن حکم اخلاقی آن برمبنای رفتار ارتباطی درون شخصی و تعامل فرد با خویش تحلیل می کند. سر غیراخلاقی انگاری عشق و دوستی، وابستگی انسان به امور فانی و پیامدهای آن نسبت به سلامت روان است. مولوی ادله رازی را با تایید در مثنوی می آورد و تحلیل دیگری از عشق را مطرح می کند. مولوی به جای تحلیل فراورده ای رازی، تحلیل فرایندی از عشق ارائه می دهد. در این تحلیل فرایند عشق انسانی می تواند به وابستگی بیانجامد که بیماری است و ننگ و می تواند به یگانگی، همراهی، همدلی، خیر و معطوف به دیگران بودن منجر شود که فضیلت است. عشق الهی، عشق انسان به خدا، به دلیل آنکه عشق باقی است، وابستگی بیماری نیست.
خلاصه ماشینی:
"دیدگاهها و ابیاتی که در تحقیق حاضر مورد بحث قرار خواهدگرفت این گمان را تقویت میکند که مولوی با طب روحانی رازی آشنا بوده است و درمواضعی همان عبارتها را به نظم و بیان خاص خود میآورد و در مواردی سخن و مبنای رازیرا به چالش میگیرد و آنها را پاسخ میدهد.
او جهتگیری سلامتمحورانه را باجهتگیری کمالمحورانه در علم اخلاق جمع میکند و از درمان بیماریهای روح و نیز ازتکامل آن سخن میگوید: {Sحس دنیا نردبان این جهان#حس دینی نردبان آسمان#صحت این حس بجویید از طبیب#صحت آن حس بخواهید از حبیب#صحت این حس ز معموری تن#صحت آن حس ز ویرانی بدنS}(مثنوی،دفتر اول،بیت 303-305) براین اساس میتوان از چالش مولوی با رازی در مسئلۀ عشق سخن گفت.
این چالشتفسیر مولوی از همدمطلبی پیامبر(ص)را نیز روشن میکند: {Sعاشق از خود چون غذا یابد رحیق#عقل آنجا گم شود گم ای رفیق#عقل جزوی عشق را منکر بود#گرچه بنماید که صاحب سر بودS}(مثنوی،دفتر اول،بیتهای 1982 و 1981) شارحان تفسیر روشنی از مصرع نخست بیت 1981 ارائه نمیدهند و ارتباط آن را با پیش و پستحلیل نمیکنند.
مولوی یکی از نتایجی که از قصۀ اول مثنوی اخذ میکند،همین تمایز عشق مردگان وعشق زنده است: {Sزآنک عشق مردگان پاینده نیست#زانک مرده سوی ما آینده نیست#عشق زنده در روان و در بصر#هردمی باشد ز غنچه تازهتر#عشق آن زنده گزین کو باقی است#کز شراب جانفزایت ساقی استS}(مثنوی،دفتر اول،بیتهای 217 تا 219) عاشق بودن انبیا،یعنی چالش مورد نظر،از سنخ وابستگی به امور اینجهانی و فانی نیستبلکه عشق به زندۀ باقی است: {Sعشق آن بگزین که جملۀ انبیا#یافتند از عشق او کار و کیاS}(مثنوی،دفتر اول،بیت 220) عشق به زندۀ باقی یا موجود ازلی نزد فیلسوفان اخلاقپژوه مکتب اخلاقی کمالمحور نیزمورد توجه قرار گرفته است."